بدون عنوان
ََّّشبهای پر از سایه
عزیزم امشبم مثل بعضی شبها که بابات شرکت می مونه تا به اصطلاح اضافه کاری بگیره من تنهام. و هر چه سعی می کنم خودمو مشغول کنم تا مثلا از روزم لذت برده باشم نمی تونم کاری بکنم .دل و دماغ مرور کتابهای تو قفسه رو ندارم . کتاب جدیدی هم که موجود نیست.تو هم لالا کردی و الان شیشه شیر خالی شدتو به تخت کوبیدی یعنی تمام شد. نوش جان. امشب هم خیلی خندیدی ولی ... .
چرا سر حال نمی یام . خندیدن با تو ته موقعی که می خندی و یا تا وقتی که نگات می کنم دوام داره و حال می ده ولی بعدش همه چی یهو مسه غبار می شینه و باز سکوت و نوارهای لعنتی تصویر و خاطرات که مسه خوره روحمو و جسممو می خورن.از این وضع تنهایی و بی پولی و قناعتهای لعنتی خسته شدم . تا کی تو رو پشت ویترینها با کالسکه بچرخونم. ؟سهم من از این ریاضت تحمیلی چیه؟ و کی نصیبم می شه؟ تو باشگاه هم نتونستم دوست پیدا کنم آخه تو این شهر درندشت کرج با کی دوست بشم؟ از تنهایی دارم می ترکم . کی به حرف می آیی؟؟؟؟ کی؟امروز صدای کلاغ و پیشی رو به زبون خودت یاد گرفتی و گفتی . آفرین عسلم. آم آم =صدای پیشی غام (قل قل حلقی)=صدای کلاغ