بعداز اندی و بوقی برگشتم
we become what we think about
.ما اون چیزی میشیم که بهش فکرمیکنیم
سلام عزیزم
خیلی وقته که اینجا نیومدم.
حالاهم که اومدم میخواستم ی کم در مورد تغیرات توی جمله سازیت گزارش بدم و برم.
راستش این چندروز جمله سازیات منو ب خنده میندازه .میبیم که سعی میکنی خیلی چیزارو اونجور که بزرگترها میگن بگی.
دلت میخواد صدا یپیرمردارو در بیاری و اکثرا ازمن میخواهی تا با ولوم پیرمرد باهات حرف بزنم.
این روزا صدای پلیس بازیت بیشترشده و همش دنبال دستگیرکردن و کشتن و ب زندان انداختنی.سعی میکنم آرومت کنم ولی بی فایده است.علاقه هی هم به آموزشهای انگلیسی ام نشون نمیدی و خیلی چیزایی رو که دوست نداری بی خیال میشی و بی محلی میکنی.خوب دیگه چاره نیست.دیشب باز قول دادی که تو تخت ما نمیایی و امروز ببرمت شهر بادی.ولی چون قولت شکستی خبری از سرسره بادی نیست.ops.loser.
راستی دماغ سوخته یا لوزر رو یاد گرفتی.
یس هم یعنی بله
ولی شمارشت افت شدید داره.
الان داری دورا رو نگاه میکنی.ازت خواستم شارژر لب تاپو بیاری .رفتی آوردیش ولی انداختیش رو انگشتام و دعوامون شد منم تلویزیونو خاموش کردم که با گریه های اشکهای پی در پی منو منصرف کردی. شیطون بلای من